گذاشتــم به دارم بکشنــد!
بــی گنــاه بـــودم اما….
حوصلـــه اثبـــاتش را نـــداشتم…!
شک کرده بـودم کسی بین ماست !
حالا یقین دارم “مـن” بین دو نفر بودم !
چقدر تفاوت وجود داشت بین واقعیت و طرز فکر من!
کاش باران بگیرد …
کاش باران بگیرد و شیشه بخار کند …
و من همه ی دلتنگیهایم را رویش “ها” کنم …
و با گوشه ی آستینم همه را یکباره پاک کنم …
و خلاص …
نم کشیده ام بر دیوار اتاق…
بس که لحظه های دور بودنت را ،
قطره هایی از باران دلتنگی باریده ام روی آن به یادگار …